آزمایش ران جونز "چگونه دیکتاتور می شویم" افسون دیکتاتور

وئبلاگچی : خــــزراوغلي

+0 به يه ن

آزمایش ران جونز "چگونه دیکتاتور می شویم"  افسون دیکتاتور




این گزارش را خواندم، در کجا به این مطلب برخوردم، یادم نیست. آنرا کپی گرفته بودم و بعد از مدتها که وقت کرده آنرا خواندم برایم بسیار جالب آمد.




البته به گمانم گروه های تند رو از این حربه استفاده های بسیاری می کنند، مخصوصا پانفارسها و یا داشناکها و ارامنه نژادپرست و کسی مانند جناب پاپ.




اسراییل که بسیار از این روش استفاده کرده. داعش نیز چنین میکند. جنایات جنگی داعش همه مدیون این عملکرد می باشد منجمله منافعی که قدرتهای بزرگ از قبل جنگ می برند.


                                        مسخ شدگان ارمنی در تهران



برتولد برشت نویسنده شاعر و کارگردان معروف آلمانی (به آلمانی: Eugen Berthold Friedrich Brecht) متولد 1898 میلادی که در 1956 بدرود حیات گفت. در زمانی میزیست که نازیسم و فاشیزم دنیا را به نابودی کشاندند. او تجربه های تلخی را از سرگذرانده است. و او نماینده نسلی است که بر علیه تعصب مبارزه کردند امیدوارم که هیچ کسی از این روشهای مشروحه به ذیل استفاده نکند، چرا که به گفته برشت:

"آنکه حقیقت را نمیداند فقط بی شعور است، اما آنکه حقیقت را میداند و آنرا دروغ می نامد تبهکار است."




آزمایش ران جونز

این آزمایش را «ران جونز» که یک نویسنده و آموزگار اهل پالو آلتو است، انجام داده است. در واقع عمده شهرت این شخص به خاطر همین آزمایش است که در سال ۱۹۶۷به انجام رسید. در آن سال ران جونز، آموزگار تاریخ دبیرستان «کلابرلی» در پالو آلتوی کالیفرنیا بود، یکی از کلاس‌های او، کلاس تاریخ معاصر برای دانش‌آموزان کلاس دوم دبیرستان بود.

در آوریل سال ۱۹۶۷، در هنگام تدریس، یکی از دانش‌آموزان دختر سؤالی از جونز پرسید. او پرسید که چگونه است که همه اقشار جامعه آلمان در سال‌های بعد از جنگ جهانی دوم، ادعا می‌کنند که در زمان هیتلر چیزی در مورد جنایات نازی‌های نمی‌دانستند، از معلم‌ها و روشنفکرها و پزشکان گرفته تا مهندسان و آدم‌های عادی در آلمان همگی می‌گویند که تنها، کاری را که به آنها محول شده بود، انجام می‌دادند و در اعمال جنایت‌کارانه سهیم نبوده‌اند؟ بالاخره آن ماشین عظیم جنگی به خودی خود و بدون نیروی مردم، نمی‌توانست وجود داشته باشد. (شاید بدانید که هیچ جامعه‌ای به اندازه جامعه آلمان در سال‌ها و دهه‌های پس از پایان جنگ جهانی دوم به دنبال یافتن پاسخی برای این سؤال نبوده است. نویسندگان و روشنفکرانی مثل هاینریش بل، گونتر گراس و اووه تیم در آثار خود بارها به این مسئله اشاره کرده‌اند و خواسته‌اند با روایت داستان آنچه بر آلمانی‌ها در دوره تسلط نازی‌ها رفت، تفسیر خود را از قضیه بیان کنند.)

آقای جونز ترجیح داد که به صورت مستقیم و در قالب جملات و عباراتی کوتاه، به این سؤال پاسخ ندهد. او تصمیم گرفت که یک هفته در این مورد تفکر کند و با شیوه‌ای متفاوت و تأثیرگذار، پاسخگو باشد.

هفته بعد او کلاسش را با این مطلب شروع کرد که چقدر تبعیت از قوانین و منضبط بودن، زیباست؛ اینکه ورزشکاران چطور با تمرینات منظم، شکوه و زیبایی پیروزی را تجربه می‌کنند یا چگونه یک رقصنده باله یا نقاش، با شکیبایی و ممارست یک اثر زیبای هنری را روی صحنه یا بر روی بوم نقاشی، خلق می‌کنند. در واقع آقای جونز تصمیم گرفته بود که به جای نظریه‌پردازی و بیان دلایلی که در ذهنش در مورد سؤال دختر دانش‌آموز بود،یک آزمایش عملی ترتیب بدهد. آزمایشی که در دانش‌آموزان بدون اینکه خود بدانند و از نیت آزمایش آگاه باشند، سوژه‌های آزمایش بودند!

برای همین جونز در کلاس گفت که برای بهبود سطح کلاس و کارایی دانش‌آموزان قصد داردکه جنبشی به نام"موج سوم"به راه بیندازد. او شعاری برای جنبش خود دست و پا کرد: «با پایبندی به قوانین نیرومند شوید، از طریق جامعه قدرت کسب کنید، با اعمال خود و با کسب افتخار توانمند شوید.»

 

روز اول آزمایش:

روز اول آزمایش با چیزهای ساده‌ای شروع شد که گمان نمی‌رفت به زودی همه را به انجام کارهای پیچیده‌ای سوق دهد جونز دانش‌آموزان را تشویق کرد که هنگام نشستن روی صندلی‌ها درست بنشیندد و شکل خاصی را به عنوان شکل استاندارد نشستن به آنها معرفی کرد، جونز به آنها گفت که با این کار تمرکزشان بیشتر می‌شود و انگیزه‌شان فزونی می‌یابد. جونز به آنها القا کرد که درست نشستن تنفسشان را بهتر می‌کند و باعث می‌شود احساس بهتری داشته باشند. در اقدامی دیگر او دانش‌آموزان را آموزش داد که در کمتر از ۳۰ثانیه به شکلی منظم از بیرون کلاس به داخل کلاس بیایند و روی صندلی‌های خود به درستی بنشینند. جونز قوانین سفت و سختی وضع کرد تا از خود یک چهره با اقتدار و اتوریته بسازد، تا ظاهرا کارایی کلاس را با این کارها زیاد کند. روز اول با قوانین اندکی به پایان رسید، قبل از خوردن دومین زنگ دانش‌آموزان باید وارد کلاس می‌شدند و به درستی می‌نشستند، آنها باید قبل از پرسیدن هر سؤال می‌ایستادند، سؤالشان را با عبارت «آقای جونز» شروع می‌کردند و سپس در قالب کلماتی اندک، سؤال را مطرح می‌کردند.

 

در دومین روز:

جونز سعی کرد که در کلاس تاریخش، گروهی با حس احترام به قوانین و اعضای گروه جنبش سوم ایجاد کند. او حتی سلام ویژه‌ای برای اعضای گروه درست کرد و اعضای گروه را ملزم کرد که وقتی بیرون کلاس همدیگر را می‌بینند از این سلام استفاده کنند. جالب بود که کارایی دانش‌آموزان و انگیزه آنها به میزان قابل ملاحظه‌ای بیشتر شده بود، دیگر کمتر می‌شد لبخندی را چهره‌های مصمم دانش‌آموزان پیدا کرد، در چهره‌های آنها سؤالی مشاهده نمی‌شد و در چشم‌هایشان تردید و سؤالی نمی‌شد، حس کرد. جونز خود نمی‌دانست که آزمایشش به کجا خواهد رسید، او نمی‌توانست پیش بینی کند که دانش‌آموزان کنجکاوی یا مقاومتی تز خود بروز خواهند داد یا نه.

او دانش‌آموزان را تشویق کرد که شعار چنبش سوم را با لحن‌ها و آهنگ‌های متفاوت بخوانند، دانش‌آموزان آشکارا از حس تعلق به هم لذت می‌بردند و احساس قدرت می‌کردند. در این مرحله دیگر حتی برای خود جونز هم متوقف کردن آزمایس سخت شده بود، کلاس او در حال پیشرفت بود!

 

در روز سوم:

اعضای گروه از ۳۰نفر به ۴۳نفر رسید. همه تحت تأثیر قرار گرفته بودند، حتی آشپز دبیرستان از جونز پرسید که فکر می‌کند که چه چیزی مناسب جنبش موج سوم باشد و جونز به او کیک شکلاتی را پیشنهاد داد. کتابدار هم از جونز تشکر کرد که بنری مربوط به جنبش را در ورودی کتابخانه نصب کرده است. سپس به همه دانش‌آموزان یک کارت داده شد و مأموریتی به یکایک آنها داده شد، مثل اینکه اعضایی را که عضو گروه نیستند از ورود منع کنند، برای پروژه بنر تهیه کنند، اسم و آدرس کسانی را که مستعد پیوستن به گروه هستند، معرفی کنند و یا گزارش پیشرفت جنبش را قبل از شروع کلاس بخوانند. اعضای جدید فقط با توصیه اعضای قبلی می‌توانستند به گروه اضافه شوند و آنها در آغاز باید نشان می‌دادند که از قوانین آگاهی کافی دارند. جونز دانش‌آموزان را راهنمایی کرد که چگونه اعضای جدید را جذب کنند، در پایان روز سوم تعداد اعضای گروه به بیش از ۲۰۰نفر رسید.

جونز شگفت‌زده شد که در همین زمان اندک، کسانی پیدا شده بودند که به او تخلف اعضا را از قوانین گزارش می‌دادند. او گزارش‌هایی دریافت می‌کرد مبنی بر اینکه مثلا «آلن» سلام مخصوص را ادا نکرده است یا اینکه کسی حرف‌هایی در مخالفت با جنبش زده است یا اینکه توطعه‌ای در شرف وقوع است. اما همه دانش‌آموزان سیاست واحدی را در برابر جنبش اتخاد نکرده بودند، مثلا سه دختر که جزو باهوش‌ترین دانش‌آموزان کلاس بودند همه چیز را به والدینشان گفته بودند، آنها سیاست سکوت را در پیش گرفته بودند و در فعالیت‌های جنبش از سر اجبار، بدون شوق و مکانیکی شرکت می‌کردند.

در پایان روز سوم بعضی از دانش‌آموزان بیش از حد درگیر پروژه شده بودند، آنها از قوانین با دقت پیروی می‌کردند و کسانی که آزمایش را سرسری می‌گرفتند، مسخره می‌کردند. بعضی‌ها هم فقط در قالب نقش‌هایشان فرو رفته بودند. در اینمیان دانش‌آموزی به نام رابرت توجه جونز را به خود جلب کرد، او تلاش فوق‌العاده‌ای می‌کرد، او با استفاده از کتاب‌های مرجع، گزارش‌های مفصلی تهیه می‌کرد، رابرت کسی نبود که استعداد درخشانی داشته باشد، توجه‌ها را بتواند به خود جالب کند یا عضو تیم‌های ورزشی شود اما جنبش سوم برای اولین بار توانسته بود به این دانش‌آموز مهجور بی‌استعداد جایگاهی بدهد. او دیگر برای خودش کسی شده بود. او با خواهش و تمنا از جونز می‌خواست که کارهای دیگری به او محول کند، او می‌خواست محافظ جونز شود و او را از حملات احتمالی محافظت کند.

 

اما در روز چهارم:

دیگر کنترل آزمایش داشت از دست جونز خارج می‌شد. موج سوم دیگر محور وجودی دانش‌آموزان شده بود. جونز حس و حال بدی داشت، او خود را در قالب یک دیکتاتور می‌دید، او در مورد فواید این آزمایش به شک افتاده بود، او آنقدر مشغول نقش بازی کردن شده بود که قول و قرارهایی را هم که با خودش گذاشته بود داشت فراموش می‌کرد. جونز داشت با خودش فکر می‌کرد که آیا این شبیه همان چیزی نیست که برای بیشتر مردم در جوامع دیکتاتوری پیش می‌آید، آنها تصمیم می‌گیرند که بنا با مصلحتی در نقشی فرو روند و زندگی خود را با این تصویر خارجی تطبیق بدهند، اما این تصویر به زودی بر هویت افراد سایه می‌اندازد و جزئی از آنها می‌شود.

جونز داشت نگران می‌شد که دانش‌آموزان دست به کارهایی بزنند که پشیمانی به بار آورد. اما متوقف کردن آزمایش هم کار ساده‌ای نبود،چون باعث می‌شدعده زیادی از کسانی که در این مدت دست به کارهای رادیکال زده بودند، پیش بقیه شرمنده شوند.بنابراین بسیار دشوار بود که به رابرت و دانش‌آموزانی مثل او گفته می‌شد که همه چیز یک بازی بوده استو حالا بروند و کنار بقیه دانش‌آموزان بنشینند چرا که آنها پیش دانش‌آموزان دیگری که با شیوه محافظه‌کارانه در این مدت عمل کرده بودند، تحقیر می‌شدند. جونز نمی‌توانست به خود اجازه بدهد که چنین صدمه روحی وارد آورد.

اما ادامه دادن آزمایش هم به این صورت ممکن نبود، اوضاع داشت از کنترل خارج می‌شد، مثلا عصر روز چهارشنبه پدر یکی از دانش‌آموزان که کلنل بازنشسته نیروی هوایی بود و زمانی در اردوگاه اسرای آلمان‌ها زندانی بود، با عصبانیت وارد کلاس شده بود، او جونز را گرفته بود و در حالی که می‌لرزید از خاطرات دوستان کشته‌شده‌اش می‌گفت، جونز به سختی توانست اوضاع را برای او توضیح دهد و آرامش کند. جونز نگران تأثیر آزمایش روی شهرت و روند آموزشی در دبیرستان هم شده بود. بسیاری از دانش‌آموزان در کلاس‌هایشان شرکت نمی‌کردند تا به جنبش سوم کمک کنند. گشتاپوی واقعی‌ در دبیرستان شکل گرفته بود.

 

در روز پنجم:

جونز، هشتاد دانش‌آموز در یک کلاس با همان شیوه نظام‌مند جنبش سوم گرد آورد، آنها سراپا گوش بودند. جونز حرف‌هایش را حماسه‌گونه شروع کرد: «افتخار چیزی بیشتر از بنر و سلام‌های ویژه ماست. افتخار چیزی نیست که کسی بتواند از شما بگیرد. افتخار دانستن این است که شما بهترین هستید و این چیزی است که نابودشدنی نیست.» در ادامه او لحن و آهنگ صحبتش را آرام کرد تا ظاهرا در مورد دلیل واقعی جنبش سوم توضیح بدهد. او گفت که: «جنبش سوم یک آزمایش یا یک فعالیت آموزشی صرف در سطح یک کلاس درس نیست. هدف این جبنش بسیار فراتر از اینهاست و جنبش سوم یک برنامه سراسری در سطح کشور برای پیدا کردن دانش‌آموزانی است که اراده مبارزه برای تغییر سیاسی در این کشور را دارند. در سطح کشور معلم‌هایی مثل من، گروه‌هایی از جوانان را آموزش می‌دهند که توان اجرای قوانینی برای ارتقای سطح جامعه را دارا هستند. اگر ما بتوانیم شیوه مدیریت مدرسه را تعییر بدهیم، توانایی همین کار را در کارخانه‌ها، فروشگاه‌ها، دانشگاه‌ها و دیگر مؤسسات هم خواهیم داشت. شما جزو آدم‌های منتخبی از جوان‌ها هستید که به این کار کمک خواهید کرد. اگر شما هم‌اکنون برخیزید و نشان بدهید که در این چهار روز چه آموخته‌اید، ما می‌توانیم سرنوشت ملتمان را تعییر بدهیم. ما می‌توانیم نظم نوینی را ایجاد کنیم.»

جونز برای اینکه اعتبار بیشتری به حرف‌هایش بدهد،در اینجا دستور داد که سه دانش‌آموز دختری که تا پیش از این با اکراه در برنامه‌های جنبش شرکت می‌کردند از کلاس با اسکورت چهار نفر اخراج شوند و به کتابخانه برده شوند و از آمدن به کلاس منع شوند. تصمیم مهم این بود که قرار شد که ظهر روز ششم یک برنامه راهپیمایی اجرا شود. جونز داشت دست به یک قمار بزرگ می‌زد، او هراس داشت که کسی پیدا شود و وسط کار به این حرف‌های بخندد یا سؤالی مطرح کند و کل این برنامه را ناگهان نزد همه بی‌اعتبار کند. اما چنین چیزی هرگز رخ نداد. در ادامه جونز گفت که ظهر روز ششم یکی از نامزدهای انتخابات تشکیل حنبش سوم را به صورت رسمی اعلام خواهد کرد. و همزمان با این اعلام، ۱۰۰گروه از جوانان از سراسر کشور حمایت خود را از جنبش اعلام خواهند کرد. جونز به آنها اطمینان داد که آنها جزو همین جوانان منتخب هستند. جونز به آنها گفت که سعی کنند جلوه خوبی در مراسم داشته باشند چون رسانه‌ها هم برای تهیه گزارش دعوت شده‌اند.

هیچ کس نخندید، هیچ زمزمه‌ای از مقاومت شنیده نشد، همه ساکت بودند. در عوض هیجان کلاس را در بر گرفته بود و این حرف‌های شنیده می‌شد: ما می‌توانیم!،آیا باید تی‌شرت سفید بپوشیم؟ آیا می‌توانیم دوستانمان را بیاوریم؟ در اینجا جونز آگهی‌‌ای که در تایم چاپ شده بود به آنها نشان داد. آگهی البته در مورد محصولات چوبی یک کارخانه بود، اما از روی تصادف آگهی به سبک تبلیغات غیرمستقیم نشریات غربی به صورت مبهم کار شده بود و باز از روی تصادف، عنوان آگهی هم موج سوم بود!

 

سرانجام روز ششم و روز آخرآزمایش فرارسید:

جونز صبح را صرف آماده کردن دانش‌آموزان برای راهپیمایی کرد. در ساعت یازده، دانش‌آموزان ردیف به ردیف آماده شدند، بنرهای جنبش سوم در دستان آنها دیده می‌شد. جونز به چند نفر از دوستانش سپرده بود که نقش گزارشگران و عکاسان را بازی کنند، عکس بگیرند و تظاهر به نوشتن یادداشت کنند. دویست نفر از دانش‌اموزان مصمم با سکوت کامل و نظم در یکی ازکلاس‌های درس در برابر تلویزیون ایستاده بودند تا خبر شروع رسمی جنبش سوم را از تلویزیون ببینند. جونز به آنها گفت که تنها پنج دقیقه تا اعلام خبر فاصله وجود دارد، او از دانش‌آموزان خواست که جلوی گزارشگران قلابی، آموخته‌های خود را به نمایش بگذارند و سلام مخصوص جنبش سوم را اجرا کنند.  دویست نفر به طرز باشکوهی این کار را کردند و به صورت هماهنگ، سرود و شعار جنبش سوم را اجرا کردند.

ساعت، دوازده و پنج دقیقه شد. جونز چراغ‌ها را خاموش کرد و نزدیک دستگاه تلویزیون رفت و آن را روشن کرد. تلویزیون داشت برفک پخش می‌کرد، رابرت نزدیک جونز ایستاده بود، جونز از او خواست که حواسش را جمع کند و به برنامه‌ که به زودی پخش خواهد شد، ‌توجه کند. هیچ برنامه‌ای در کار نبود و تلویزیون همچنان داشت برفک پخش می‌کرد. بعد از چند دقیقه کسی پیدا شد و گفت: «هیچ رهبر جنبشی در کار نیست، مگر نه؟» همه شوکه شدند، آثار ناباوری در صورت‌هایشان پیدا بود. اینجا بود که حونز تلویزیون را خاموش کرد. اتاق ساکت بود، اما برای اولین بار جونز حس کرد که دانش‌آموزان در حال نفس کشیدن هستند. در اینجا بود که جونز برای آنها توضیح داد هیچ برنامه‌ای به نام جنبش سوم وجود ندارد.

او به آنها گفت که: «شما مورد بهره‌برداری قرار گرفته بودید، ذهنتان دستکاری شده بود. تمایلات خودتان شما را به جایی سوق داد که هم اکنون هستید. شما بهتر یا بدتر از مردم آلمان نازی که ما در حال مطالعه‌شان بودیم، نیستید. شما فکر می‌کردید که جزو انتخاب‌شدگان هستید. شما تصور می‌کردید از کسانی که بیرون اتاق‌اند بهتر هستید. شما بر سر آزادی‌تان معامله کردیدو آن را برای به دست آوردن رفاه ناشی از رعایت دیسیپلین و به چنگ آوردن برتری، فدا کردید. شما قبول کردید که اراده جمعی را بپذیرید و در ذهن به باورهای خودتان خیانت کنید. اوه! شاید شما فکر می‌کنید که همه این چیزها تفریح بوده است. شاید تصور می‌کردید که هر زمان که خواستید می‌توانید از ادامه مسیری که در پیش گرفته بودید اجتناب کنید و رها شوید. ولی قضاوت کنید که داشتید به کدام سو می‌ر‌فتید، ببیند که تا کجا پیش رفته بودید، بگذارید آینده‌تان را به شما نشان دهم.»

با این حرف‌ها جونز پروژکتوری را روشن کرد، تصویر اول، یک شمارش معکوس بود. سپس راهپیمایی نورنبرگ در حمایت از هیتلر به نمایش درآمد. قلب جونز به شدت در حال طپش بود، تصاویر مبهمی از دوران رایش سوم به نمایش درآمد:  نظم و انضباط، دروغ‌های بزرگ،‌ تکبر، خشونت، وحشت، مردمانی که به داخل خودروها برده می‌شدند، ارودگاه‌های مرگ، صورت‌های بدون چشم، آزمایش‌هایی غیرانسانی.

در صحنه‌ای از فیلم مربوط به دوران بعد از جنگ کسی نشان داده می‌شد که می‌گفت: «آن فقط شغلم بود، من فقط کارم را انجام می‌دادم.»

تصاویر روی این جمله متوقف شدند: «هر کسی باید بپذیرد که مقصر است، هیچ کس نمی‌تواند از مسیری که دیگران رفته‌اند، خود را مبرا بداند.»همه ساکت بودند و خشکشان زده بود، هیچ کس حرکت نمی‌کرد، گویی همه از رؤیا و خواب عمیقی برخاسته بودند، همه هشیار شده بودند. بعد از چند دقیقه کم کم سؤال‌های مثل سیل سرازیر شدند، همه می‌خواستند از

آزمایش و مراحل ان سر دربیاورند.جونز شروع به توضیح دادن کرد و به حس و حال خودش موقع آزمایش اشاره کرد: «با آزمایش هفته قبل همه ما زندگی و کار در آلمان نازی را تجربه کردیم. ما آموخیتم که چگونه می‌شود یک جامعه مطیع و منضبط ایجاد کرد. ما فهمیدیم که چطور می‌شود قوانین را جایگزین سؤال‌ها و منطق کرد. همه ما آلمانی‌های خوبی شده بودیم،یونیفرم پوشیده بودیم، درها را بسته بودیم و ایده‌ها را سوزانده بودیم.

ما تجربه کردیم که در جامعه‌ای که در جستجوی یک قهرمان و پیدا کردن راه حلی کوتاه برای مشکلات است، ممکن است چه چیزی پیش آید و جامعه‌ای که خود را قدرتمند تصور می‌کند و می‌پندارد که بر سرنوشت خود کنترل دارد، ممکن است در دستان قدرتمندان به کدام جهت حرکت کند. ما ترس تنهایی و لذت انجام کارهای دیکته شده، شماره یک شدن و پاداش گرفتن متعاقب آن را تجربه کردیم. هر یک ما، در یک هفته اخیر کاری کرده‌ایم که مایل به اعتراف آن هستیم. ما فاشیسم را نه در نزد دیگران و جاهای دیگر، بلکه در همین جا دیدیم. ما در عادات شخصی و شیوه زندگی خود فاشیسم را راه دادیم و به مانند یک بیماری حامل آن شدیم. ما به این حقیقت باور پیدا کردیم که نوع بشر در ذات شیطان‌صفت است و بنابراین توده مردم نمی‌توانند به نیکویی با هم رفتار کنند. ما معتقد شدیم که به یک بالادستی که قوانین و ترتیب‌ها را وضع کند و حاکم کند، نیاز داریم.

 و آخرین چیز و مهم‌ترین سؤال: چگونه سربازان، معلمان، مسئولان خطوط راه‌آهن، پرستاران، مسئولام مالیات و هر شهروندی آلمانی می‌تواند در پایان کار رایش سوم ادعا کند که اطلاعی از چیزی که در حال رخ دادن بود، نداشته است؟ چگونه یک نفر می‌تواند جزئی از یک سیستم باشد و ادعا کند که درگیر آن نشده است؟ چه چیزی باعث می‌شود که مردم تاریخ خود را مخدوش کنند؟در چند دقیقه یا شاید سال دیگر شما فرصتی برای پاسخ دادن به این سؤال دارید. اما شما هم به مانند آلمان‌ها، کارهایی را که در این هفته خواهید کرد، مخفی خواهید کرد و به آنها اعتراف نخواهید کرد. شما نخواهید گفت که در این دیوانگی شرکت کردید و آزادی شخصی و عقل و نیروی خود را در اختیار دیکتاتوری مثل من قرار دادید. شما این را به مانند رازی پیش خود حفظ خواهید کرد.»

در اینجا جونز فیلم‌ها را از دوربین‌های عکاسی اتاق درآورد و آنها را در معرض نور قرار داد تا خراب شوند. آزمایش و جنبش سوم تمام شده بود. جونز به کنارش نگاه کرد، رابرت در حال گریستن بود، دانش‌آموزان از صندلی‌های خود بدون سؤال برخاستند و به بیرون رفتند. جونز رابرت را بغل کرد، بعضی از دانش‌آموزان دیگر هم بی‌مهابا در حال گریستن بودند. در چهار سالی که جونز در دبیرستان بود، هیچ کس به عضویت در جنبش سوم اعتراف نکرد، اما این آزمایش چیزی نبود که قابل فراموش شدن باشد. دو سال بعد از انجام این آزمایش، آقای جونز از دبیرستان اخراج شد. مسئولان در مورد اینکه این آزمایش علت اخراج آقای جونز بوده یا نه، ابراز نظری نکردند.

از روی این آزمایش در سال ۱۹۸۱یک فیلم تلویزیونی به نام «موج» ساخته شد که جونز به خاطر آن برنده جایزه امی شد. در سال ۲۰۰۸، یک فیلم آلمانی با عنوان Die Welle و در سال ۲۰۱۰ مستندی به نام طرح درس یا Lesson Plan ساخته شد، در این مستند با دانش‌آموزان مصاحبه شده بود و یکی از آنها تهیه‌کنندگی مستند را برعهده داشت. جونز کتاب‌های دیگری هم نوشته است که از روی دو تا از آنها درام‌های تلویزیونی تهیه شده است. جونز مدتهاست که مشغول یاری‌رسانی به ناتوانان ذهنی است.

اما فلسفه این آزمایش چه بود؟ در روانشنانسی در توضیح رفتار اعضای گروه‌های جنابتکار و مکانیسم همراهی توده‌ها مردم با روندهای نادرست، اصطلاحی وجود دارد به نام peer pressure با فشار هم‌گروه‌ها. این امر را می‌توان به صورت مختصر و مفید در ضرب‌المثل «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» خلاصه کرد! در دهه ۱۹۵۰ «سالومون اش» -روانشناس اجتماعی- آزمایش‌هایی را برای نشان دادن قدرت همنوایی در گروه طراحی کرد. همنوایی(Conformity)به تمایل و گرایش فرد به پیروی از رفتارهای گروهی که به آن تعلّق دارد، گفته می‌شود. در آزمایش‌های«اش»، به دانشجویان گفته می‌شد که باید تک‌تک در یک «آزمون تصویری» شرکت کنند. بقیه شرکت‌کنندگان در آزمایش، بدون آن که آن دانشجو بداند، همگی همدست یا دستیار آزمونگر بودند. در ابتدا، همدستان به پرسش‌ها پاسخ درست می‌دادند، امّا پس از مدتی شروع به گفتن پاسخ‌های نادرست می‌کردند. تقریباً ۷۵درصد شرکت کنندگان در آزمایش‌های همنوایی، حداقل یکبار، با بقیه گروه همنوا شدند. پس از ترکیب آزمایش‌ها، نتایج نشان داد که شرکت‌کنندگان تقریباً در یک سوم مواقع با پاسخ نادرست گروه، همنوا شده‌اند. این آزمایش بعد از «سالومون اش» توسط افراد دیگر در شرایطی تازه تکرار شد، اما همگی تقریبا یک نتیجه واحد داشت. با وجود انگیزه‌های متفاوت، همواره آدم‌ها در شرایطی که گروه دست به انتخاب نادرست می‌زند در مواردی

همرنگ و همنوا با اکثریت می‌شوند. در کنار همنوایی، مفهوم دیگری که در روانشناسی اجتماعی برای تحلیل پدیده‌ها کارکرد دارد مفهوم فشار هم‌گروه‌ها (Peer pressure) است. فشار هم‌گروه‌ها فرد را مجبور می‌کند همنوا با نگرش گروه، ارزش‌ها و رفتار خود را تغییر دهد. نمونه بارز آن شرایطی است که افراد معمولا در نوجوانی با آن روبرو می شوند. تداوم حضور در گروه به منزله عنصری هویت‌بخش گاهی مستلزم تن دادن به هنجارهای تجویزی گروه است. عادات ناپسند، مصرف مواد و گرایش‌های منحرف محصول فرآیند همنوایی در اثر فشار گروه است. اما این امر تنها پیامد فشار گروه نیست. همنوایی می تواند تعاریف اخلاقی و هنجارین(Normative) در سطوح کلان‌تر را نیز متحول و آشفته کند. داستان دو شیادی را که برای پادشاه لباس می دوختند و در نهایت پادشاه عریان را دور شهر گرداندند را احیانا از یاد نبرده‌اید؟ کودکی نورسته تنها کسی بود که به انتخاب گروه(همنوایی جاهلانه با دو شیاد و پادشاهی کم‌خرد) تن نداد و فریاد زد «این که لخت است!». در ابعاد کلان و تاریخی نمونه‌های مشابه زیادی را می‌توان مثال آورد. سر بر آوردن نهضت‌هایی تاریخ‌سوز چون فاشیسم و نازیسم، نمونه‌های سیاسی از قاعده همنوایی است.

 یک بار دیگر فیلم‌ها و رمان‌های مربوط به آن مقطع تاریخی را مرور کنید. بی تردید می‌توانید این بار به این پرسش پاسخ دهید: مگر می‌شود جامعه‌ای با اندیشه‌های واپس‌مانده و ضدانسانی همراهی کند؟ گویا که میشود! اما همیشه و در هر عصری، متفکران و اندیشمندان مبارزی وجود داشتند.
مسخ شدگان ارمنی در تهران


و عکس پایین نیز عکسی از یک دانش آموز هیتلری



  • [ ]